جدول جو
جدول جو

معنی چکل سر - جستجوی لغت در جدول جو

چکل سر
منطقه ای بین راه بالا جاده و درازنو در استرآباد غربی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله سر
تصویر کله سر
کلمه ای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه سر
تصویر چاه سر
سر چاه، لب چاه، دهانۀ چاه، برای مثال کزآن چاه سر با دلی پر ز درد / دویدم به نزد تو ای زادمرد (فردوسی - ۳/۳۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی است جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت که در 30 هزارگزی شمال خاوری رودبارو 16 هزارگزی رستم آباد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 190 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، مکاری و شال بافی است و راهش بر سر راه عمومی رستم آباد به صارلوو مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از بخش صالح آباد شهرستان ایلام که در 4 هزارگزی باختر ایلام نزدیک شوسۀ ایلام به تهران واقع شده. دامنه و سردسیر است و 475 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات و توتون و لبنیات و ذرت و مختصر برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری است ساکنین اینجا چادرنشین و از طایقه پنج ستون هستند که در زمستان برای تعلیف احشام خود به حدود مرز ایران و عراق (ارتفاعات کولک) میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اصطلاحی در بازی آس. اصطلاح بازی ورق. چارصورت از قبیل چار شاه و چار بی بی و چار سرباز و چار آس، چار ورق ده خال. چار لکات
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
ده کوچکی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 28هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه دلگان به گواتر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ سَ)
چشم ظاهر. دیدۀ ظاهربین. نظر. باصره. مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سر و چشم جان:
کجا او را به چشم سر توان دید
که چشم جان تواند جان جان دید.
ناصرخسرو.
بچشم سر نتواندش دید مرد خرد
بچشم سر نگرد در جهان اگر دارد.
ناصرخسرو.
شاید اگر چشم سر ز بهر شرف
مرد درین ره یکی چهار کند.
ناصرخسرو.
چشم سر ملک و چشم سر دین است
آن جهان بین و این نهان بین است.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ سِرر)
چشم باطن. چشم دل. چشم جان. مقابل چشم سر رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چاه. چاهسار:
منیژه بیامد بدان چاه سر
دوان، خوردنیها گرفته ببر.
فردوسی.
از آن چاه سر با دلی پر ز درد
دویدم بنزد تو ای نیکمرد.
فردوسی.
، سرچاه. لب چاه. دهانۀ چاه، گودالی عمیق. گودی ژرف
لغت نامه دهخدا
(چَ نَسَ)
دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن که در 10 هزارگزی شمال فومن و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ صومعه سرا به رشت واقع شده. جلگه و معتدل است. 238 تن سکنه دارد. از رود خانه گاز رودبار مشروب میشود. از محصولاتش برنج، توتون، سیگار و چای است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن که در 14000 گزی باختر صومعه سرا واقع شده. دامنه و مرطوب است. 233 تن سکنه دارد. آبش از نهر ملک رود و محصولش برنج و توتون و سیگار و ابریشم و چای میباشد. شغل اهالی زراعت و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زُ حَ سَ)
در این بیت خاقانی صفت نوک قلم آمده:
عطاردیست زحل سر، زبان خامۀ او
که وقت سیرش خورشید تار میسازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ سَ)
دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ عَ تَپْ پِ)
دهی از دهستان گسکرات است که در بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ سَ)
دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. در 12هزارگزی شمال خاوری فیض آباد واقع است، 266 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و پنبه و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم سر
تصویر چشم سر
دیده ظاهر بین، چشم ظاهر، نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چند سر
تصویر چند سر
جیرجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کی سر
تصویر کی سر
فرانسوی آبفشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک سر
تصویر یک سر
((~. سَ))
تمام، همگی، سراسر، فوری، مستقیم
فرهنگ فارسی معین
جایی که آب به دو یا چند قسمت تقسیم شود، کچل
فرهنگ گویش مازندرانی
چمباتمه، مدت کم، پاچه ی شلوار، مچ پا
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار آب بندان، نام مرتعی درسوادکوه، از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای دست، بالای شانه، واحد اندازه گیری جهت تعیین مقدار
فرهنگ گویش مازندرانی
محله ای در شهرستان آمل، کنار دریا، مدخل ورود رودخانه به دریا، مکان یا محلی که در
فرهنگ گویش مازندرانی
آغل صخره ای و محصور شده ی گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپایی
فرهنگ گویش مازندرانی
محل آغوشت گوسفندو گاو، روستایی از دهستان میان دو رود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
چمباتمه
فرهنگ گویش مازندرانی
روی ایوان، روی سکو
فرهنگ گویش مازندرانی
بر روی خط شیاه، عدم خروج خیش از شیار، لب جوب، در مقام توهین و تحقیر به فرد کچل گفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که آن را تابیده و بر سر گذارند و بار را بر آن نهند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
سر ایوان
فرهنگ گویش مازندرانی
محوطه ای که اطراف آن صخره باشد و گوسفندان در آن جای گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی